Fix me | Part 55
-میره با یه نفر دیگه قرار میزاره؟ هوم؟
پسر سرش رو کمی بالا آورد و با دیدن چشم های اشکی مرد بزرگتر، کمی تعجب کرد.
+توضیح میدم! ببین، خب.. من وقتی که فهمیدم یه حسایی بهت دارم، ترسیدم.. دلم نمیخواست دوستیمونو از بین ببرم یا مثلا میترسیدم که نکنه یه کراش ساده باشه؟ و از همه مهم تر، تو گی نیستی! حالا خدا کنه هموفویک نباشی خودش خیلی عه! واسه ی همین میخواستم ازت فاصله بگیرم که شاید کمی از احساسام بهت کم شه، واسه ی همین... و اره، دقیقا همون موقع سوجین پیداش شد! منم گفتم که خب، خودمو باهاش سرگرم میکنم تا تورو یادم بره و اشتباه میکردم! نه تنها احساسم از بین رفت، بلکه از سوجین هم سو استفاده کردم و هم همون یه ذره رابطه ی دوستانه ای هم که بینمون بود رو بگا دادم! و متأسفم، این تقصیر قلبِ خودمه. پس خودم هم گردن میگیرم و هرچه سریعتر میرم یه کار و خونه پیدا میکنم تا دیگه منو نبینی... درکت میکنم..
در همین حین مرد با شتاب از صندلی بلند شد و به سمت تهیونگ رفت و دستش رو اونقدر محکم کشید که پسر بلند شد و اون رو به سمت اتاق هل داد و درِ بالکن رو بست.
تهیونگ که از شتاب و سریع بودن و قدرت مرد توی شوک بود هینی کشید، هنوز اتفاقاتی که افتاده بود رو درک نکرده و بود و گیج و هاج و واج به اینور و اونور نگاه میکرد تا بتونه موقعیت رو درک و هضم کنه.
ولی تا اومد بفهمه که چی به چیه، با شدت به دیوار کوبیده شد، "آخ" ای آروم از دهنش بیرون داد.
+جونگکوک تو داری چکار میکن-..
و حرف پسر با کوبیده شدن لبهای نرم مرد بزرگتر روی لبهای خودش قطع شد، اولش با تعجب به مرد نگاه کرد، ولی بعد آروم چشم هاش رو بست و همراهی کرد، اگه این یه رویا بود، اون هیچوقت نمیخواست که بیدار شه.
مرد با یه دست چونه ی ظریف پسرک رو گرفته بود و با یه دستِ دیگه، موهای پسر رو نوازش میکرد، و گهگاهی با همون دستش که موهاش رو نوازش میکرد رو به لپش میرسوند و با مهربونی و لطافت، اون رو نوازش میداد.
مرد با ولع میبوسید، انگاری که آخرین بوسه ی زندگیش بود، انگاری که هیچ فردایی وجود نداشت و زندگیش به اون بوسه وابسته بود. پسر هم هردو دستش رو دور گردنِ مرد حلقه کرد و اون رو بیشتر به خودش فشرد، ولی این تماس های فیزیکی هنوز هم براش کافی نبود! پسر یکی از پاهاش رو بلند کرد و دور کمر باریک مردی که درحال بوسیدنش بود، حلقه کرد و فاصله ی بین بدنهاشون رو به صفر رسوند. مرد برای چند ثانیه چشمهاش رو باز کرد و از بوسیدن پسرک شیرین رو به روش، دست برداشت.
آروم با صدای پر از عشق و محبت و لحنی مصمم زمزمه کرد؛
-اگه دوست داشتن تو و این عشق گناهه، حاضرم تا ابد توی آتیش جهنم بسوزم!
و بعد با دوباره بستنِ چشمهاش، گاز ریز و آرومی از لب پایین تهیونگ گرفت؛ انگاری که..
خماری؟
پسر سرش رو کمی بالا آورد و با دیدن چشم های اشکی مرد بزرگتر، کمی تعجب کرد.
+توضیح میدم! ببین، خب.. من وقتی که فهمیدم یه حسایی بهت دارم، ترسیدم.. دلم نمیخواست دوستیمونو از بین ببرم یا مثلا میترسیدم که نکنه یه کراش ساده باشه؟ و از همه مهم تر، تو گی نیستی! حالا خدا کنه هموفویک نباشی خودش خیلی عه! واسه ی همین میخواستم ازت فاصله بگیرم که شاید کمی از احساسام بهت کم شه، واسه ی همین... و اره، دقیقا همون موقع سوجین پیداش شد! منم گفتم که خب، خودمو باهاش سرگرم میکنم تا تورو یادم بره و اشتباه میکردم! نه تنها احساسم از بین رفت، بلکه از سوجین هم سو استفاده کردم و هم همون یه ذره رابطه ی دوستانه ای هم که بینمون بود رو بگا دادم! و متأسفم، این تقصیر قلبِ خودمه. پس خودم هم گردن میگیرم و هرچه سریعتر میرم یه کار و خونه پیدا میکنم تا دیگه منو نبینی... درکت میکنم..
در همین حین مرد با شتاب از صندلی بلند شد و به سمت تهیونگ رفت و دستش رو اونقدر محکم کشید که پسر بلند شد و اون رو به سمت اتاق هل داد و درِ بالکن رو بست.
تهیونگ که از شتاب و سریع بودن و قدرت مرد توی شوک بود هینی کشید، هنوز اتفاقاتی که افتاده بود رو درک نکرده و بود و گیج و هاج و واج به اینور و اونور نگاه میکرد تا بتونه موقعیت رو درک و هضم کنه.
ولی تا اومد بفهمه که چی به چیه، با شدت به دیوار کوبیده شد، "آخ" ای آروم از دهنش بیرون داد.
+جونگکوک تو داری چکار میکن-..
و حرف پسر با کوبیده شدن لبهای نرم مرد بزرگتر روی لبهای خودش قطع شد، اولش با تعجب به مرد نگاه کرد، ولی بعد آروم چشم هاش رو بست و همراهی کرد، اگه این یه رویا بود، اون هیچوقت نمیخواست که بیدار شه.
مرد با یه دست چونه ی ظریف پسرک رو گرفته بود و با یه دستِ دیگه، موهای پسر رو نوازش میکرد، و گهگاهی با همون دستش که موهاش رو نوازش میکرد رو به لپش میرسوند و با مهربونی و لطافت، اون رو نوازش میداد.
مرد با ولع میبوسید، انگاری که آخرین بوسه ی زندگیش بود، انگاری که هیچ فردایی وجود نداشت و زندگیش به اون بوسه وابسته بود. پسر هم هردو دستش رو دور گردنِ مرد حلقه کرد و اون رو بیشتر به خودش فشرد، ولی این تماس های فیزیکی هنوز هم براش کافی نبود! پسر یکی از پاهاش رو بلند کرد و دور کمر باریک مردی که درحال بوسیدنش بود، حلقه کرد و فاصله ی بین بدنهاشون رو به صفر رسوند. مرد برای چند ثانیه چشمهاش رو باز کرد و از بوسیدن پسرک شیرین رو به روش، دست برداشت.
آروم با صدای پر از عشق و محبت و لحنی مصمم زمزمه کرد؛
-اگه دوست داشتن تو و این عشق گناهه، حاضرم تا ابد توی آتیش جهنم بسوزم!
و بعد با دوباره بستنِ چشمهاش، گاز ریز و آرومی از لب پایین تهیونگ گرفت؛ انگاری که..
خماری؟
۴۵.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.